تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
فریاد و
آدرس
پریدخت.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
تصور کن!
حالا نویسنده ای جوان نشسته است
و بدون توجه به دل کوچک جیرجیرک ها،
بامرکب سرخ،
داستان رنگ ها و خوشه ها را بازنویسی می کند! درست در فاصله ی چرخاندن چشم های جستجوگرش،
مورچه ی کوچکی،
در حالی که دست هایش را به هم می ساید،
به دوات خیره گشته است!
اگر مورچه در دوات بیافتد؟؟؟
....نویسنده جوان که سرما خورده است
و داستان رنگ ها و خوشه ها را بازنویسی می کند،
او را بیرون کشیده
و از سر بی حوصله گی یا کنجکاوی و یا شیطنت،
بر صفحه ی سفید دفتر رهایش می کند!
تصور کن!!!
مورچه،در آن حالت بر صفحه ی سرد و سفید،
- مأیوس و متعجب- خط سرخی از شرمندگی ....
سرعت....
یا نجابت می کشد!
بیا اسم این خط نامتعادل را بگذاریم: عشق!
خنده دار است!
اما...!
تو قلۀ خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچارۀ دچار تو را چاره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !
تقدیر من غم تو، تغییر تو محال
لیلی قصه اش را دوباره خواند . برای هزارمین بار .
و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد .
لیلی گریست و گفت :
- کاش این گونه نبود .
خدا گفت :
هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد . لیلی ! قصه ات را عوض کن .
لیلی اما می ترسید . لیلی به مردن عادت داشت .
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود .
خدا گفت :
لیلی عشق می ورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده می خواهد . لیلی آه نیست . لیلی اشک نیست . لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست . لیلی زندگی ست . لیلی ! زندگی کن . اگر لیلی بمیرد دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد ؟ چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند ؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد ؟ چه کسی پیراهن عشق را بدوزد ؟ لیلی! قصه ات را دوباره بنویس .
لیلی به قصه اش برگشت .
این بار اما نه به قصد مردن ، که به قصد زندگی .
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده ی گم نام .
چیزی دارد تمام می شود
چیزی دارد آغاز می شود
ترک عادت های کهنه
و خو گرفتن به عادتهای نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار زندگیش کرده ام
می دانم و نمی دانم.
من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه. سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
اه؟
نمیدانم چشمانت بیشتر سبزند یا غمگین...
و لبانت آیا بیشتر رنگ بوسه دارند یا لبخند...
اما هر چه که هست تبی از جنس مرداد میپاشند به عاشقانه هایم...
آشیانه ی گرم دستانت کاش هرگز مرغ نگران دستانم را پر ندهند و قدمهایت کاش تا همیشه در خلوتم آواز بخوانند...
شاخه ی خشک روحم زیر باران کلامت تازه شد...
پوست ترکاند...
جوانه زد...
شکوفه داد...
شکوفه ای رنگ نوازش...
اینروزها غم نگاهت گونه ام را مرطوب میکند و بغضم شانه هایت را التماس...
این دلهره ها...
این دلهره هایی که نفس میبرند و خواب میدزدند و لب میدوزند...
این دلهره هایی که میلرزانند و مو میپریشند و سکوت میبافند...
در شبانی که تنها صدای چک چک آب خواب مخملی مهتاب را بر هم میزند...
در لحظه هایی که تنها نفس کشیدن زندگی را معنی میکند...
وای...
وای...
وای...
این دلهره ها...
این دلهره های مه آلود بی رحم...
از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
...و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند
از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند