درباره وبلاگ


زخمی عمیق بر پهلویم است. روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همگان گمان میکنند که من مستم ومیرقصم.....
آخرین مطالب
پيوندها
  • خرید ساعت مچی
  • جمع دانشجویی
  • میلاد خانه
  • lonly.girl
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فریاد و آدرس پریدخت.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 27383
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ

فریاد
مرورم کن خط به خط از نو...




خیلی دلم گرفته

دلم گرفته خدا کجایی



سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:39 ::  نويسنده : خودم وغصه

دلم میخواد یکی همه اش حالمو بپرسه!

دلم میخواد یکی بگه میفهممت!

دلم میخواد یکی دلداریم بده ولی نمیدونم واسه چی!

گم شدم خدا گم شدم احساسی ندارم فقط خسته ام کاش تو جوابم میدادی کاش......



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 19:39 ::  نويسنده : خودم وغصه

نگفته بودم به تو؟؟؟!!!!!!

چه بد... مهم نیست مهربان من حالا میگویم...

در آینه نگاه کن...حالا بخند...

دیدی؟؟

ببین لبخندت  چه زیباست...!!!

پس همیشه بخند...

همیشه....َ




دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:48 ::  نويسنده : خودم وغصه

من چقدر دلتنگم


و چقدر تشنه ی لبخند کسی

که باران را می شناسد


و دریا را می فهمد


و می داند


سنگ، سنگ است
و نباید پرتاب کرد.

 




دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:28 ::  نويسنده : خودم وغصه

بی آنکه به پابوس تو آیم ، از دور

هر شب به درگاه درت بوسه فرستم

ای ضامن آهو نظری بر دل من کن

من اذن دخول خوانده ام و منتظر اذن تو هستم

من را بطلب تا که به سر سوی تو آیم

بر پای ضریحت بنشینم به نیایش



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 19:5 ::  نويسنده : خودم وغصه

انگار شده ام یک در ... که هر زمان کسی  از چیزی عصبانی ست مرا محکم به هم میکوبد...

 

 

 

انگار شده ام دیوار ... که هر زمان هر کسی که دلش بخواهد میخی به من می کوبد ...

 کسی مقصر نیست ... من بیش از حد لازم نجابت خرج دنیا ومردمان میکنم ... همین.



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : خودم وغصه

تلخم آقا اینروزها ... بسیار تلخم ... تلخ و ابری و مثل آسمان شهرمان بی باران ...



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : خودم وغصه

چرا باید بپوشانم غمم را گریه ام را.؟؟؟؟!!!!!

کسی مرا نمیفهمد من زیر آوار درد میشکنم روزی!!!!!!

 



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : خودم وغصه

دلايل بودنم ر ا در این دنیا مرور مي کنم هر روز

هر روز از تعدادشان کم ميشود

آخرين بار که شمردمشان

تنها يک دليل برايم مانده بود

آنهم ديدن تو بود



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

دلم کمی گریه می خواهد

کمی هوای بارانی

کمی حس شاعرانه

کمی فضای عارفانه

دلم یک وجب تنهایی می خواهد

یک آسمان آبی می خواهد

دلم پرواز می خواهد

کمی اوج می خواهد دلم

کمی...

نه کمی بیشتر آرامش میخواهد

دلم تنها چیزی که نمی خواهد صبر است و سکوت




پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : خودم وغصه

هر آهنگي که گوش ميدهم
به هر زباني که باشد
بغضم را ميشکند ...
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنيا مسلط است



پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

کاسه صبرم از سرم جدا شد

جمجمه صبر ایوبم جیغ کشید

به انتظار تو نشسته ام

 در این ازدحام گرگها

گفتم شاید بره ارامی باشم

 

در میان هیاهوی بره ها

 

صدای سکوتم را بشنوی

 

"زنده یاد سمیه اشرافی فر"



دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 18:6 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

آری یاد آرام لحظات زیبای  الهی زیر چراغانی میلاد نور



یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

سکوت کال من اینروزها از بی حوصلگی نیست ... حرفهایم از رسیدن بی هنگام بغضم بی حوصله اند ...

تلخم آقا اینروزها ... بسیار تلخم ... تلخ و ابری و مثل آسمان شهرمان بی باران ...

امروز بغض آلود رفتم تا ببارم بر شانه ی سنگ صبورم ... چقدر بزرگ شده ام آقا ... آنقدر که اشکهایم دیگر حتی با آینه هم

تعارف دارند ...

دلم دریا میخواهد آقا ... تا بنشینم و از طوفان و طوفان زدگیم بگویم و حیرانش کنم ...

کاش دل دریا هم تنگ من شود ...


 



جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : خودم وغصه

با چه کس می توان گفت؟
که دیگر گریستن علاج بغضهای پوسیده ام نیست...
با چه کس می توان گفت؟
که دیگر برای زخمهای دردناک قلبم مرهمی نیست...
یکی در صدایم پیر شد...
یکی در گلویم تلخ لنگید...
با چه کس میتوان گفت؟ که این من دگر با خودش مهربان نیست...
چقدر خسته ام...چونان برگ پاییز...
چونان تکه سنگی  که جا مانده آنجا...در اعماق یک رود...
و آب روان چه با لطف و آرام می سایدش...
با چه کس می توان گفت؟
 که این سنگ خسته که این برگ خشک
.................
چقدر خسته است...
و نقش دلش...چونان تنگ زیبا اما.........
 شکسته است...



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:36 ::  نويسنده : خودم وغصه

حنا دختری در مزرعه نبود!

در آشپزخانه هم نبود!

نه روی لیوانها می رقصید و نه به جفت گیری گلها می اندیشید

به ناخنهایش هم برگ گل کوکب نچسبانده بود!

صبح یک روز سرد بهاری خودش را از دو گیلاس سرخ همزاد آویخت تا پاهایش نرسد کف باغچه!

...



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : خودم وغصه

خواب دیدم باران آمد...

 و کوچه ی مست  از بوی خاک باران خورده ، سکوتش را نعره کشید...

و من پای برهنه در مستی کوچه  دویدم ...

و یکی صدایم کرد ...

 و صدایش دلم را لرزاند ...

 و دیدم که به دستم چتری داد ...

 اما نیاز من چتر نبود ...

 

تب داشتم ...




جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : خودم وغصه

امشب خیلی دلم گرفته ...

اشک های معصوم و به زانو فتاده ام مجالی برای فرصتی دوباره نمیابند ....

من چه بنویسم وچه بگویم که در دلت بشیند

هر تپشم حسرت تورا دارد

آ ه ه.ای خیال گمشده من کجایی ،کجایی.؟؟؟؟

گله نمیکنم گله ای ندارم... مدتی است در سکوت اسیرم .دریاب مرا ای جان!!!



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : خودم وغصه

شبی در کوچه ام او تار میزد

چه ساده عاشقی را دار میزد

دو دستانش چنان در لرزه افتاد

که گویی وی دلش را بار میزد

به آهنگی غریب پیغام میداد

همین آهنگ را بسیار میزد

به هم پیچیده بود او کوله باری

گره را با دو دست یار میزد

به چشمش اشک و بر دل آه میداشت

دلش را با خدا اینبار میزد

نگه از پنجره کردم ودیدم

سرش را بر سر دیوار میزد

شب دیگر بدیدم ساده آمد

 

خودش را با خودش صد بار میزد




چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : خودم وغصه

هنوز آیا دو چشمت شوق دیدار مرا دارد؟

به یادت مانده پیمانت؟

خبر داری خودم را در تو می بینم؟

اگر روزی نباشی تو خودم را هم نمی بینم؟

 

خبر داری؟؟؟؟؟؟




چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : خودم وغصه

دستم،
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
… … …تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟




سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : خودم وغصه

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

                                                           عارف از خنده می در طمع خام افتاد

انگشتات را نگاه کن....دوباره سه باره...و چند باره.....!!

آنقدر مینوازیم تا نغمه ای که ساز میکنیم هماهنگ تر شود...

هم آهنگ باد...درختان...آسمان...ستاره ها....آبهای روان.... و همه سکوتی که میان کوهستان است.

در زمستان طلوعی خواهد بود از نغمه های روشنی و نور..و بارانی از حضور خداوند....

تا بهار در رویشی دوباره همراه ما بنوازد...

و همه روزهای سال مست باشیم از طراوت و شادی که خداوند به ما هدیه میدهد.




دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم… ای طرفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب ندارم… رفتست قرارم

چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم… تا دام در آغوش نگیرم نگرانم

******

از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی… بر دل بنشانی

چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی… وای از شب تارم

در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم… از دیده رهه کوی تو با عشق بشویم

با حال نزارم… با حال نزارم

******

بر خیز که داد از من بیچاره ستانی… بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی

تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی… خوش جلوه نمایی

ای برده امان از دل عشاق کجایی… تا سجده گذارم… تا سجده گذارم

******

گر بوی تو را باد به منزل برساند… جانم برهاند

ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند… جز گرد و غبارم… جز گرد و غبارم

******

 

 



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:52 ::  نويسنده : خودم وغصه

از تمام زیبایی های دنیا یک لبخند تو کافی ست تا مست شوم از شادی ،

لبریز شوم از شور ،

و تمام شوند غصه های کهنه ی دلم ...

دوستت دارم های روح نوازت را هرگز از من دریغ مدار

و دستان مردادیت را ،

بانوی وحشی صفت تو به شرجی دستانت رام می شود و آرام ...



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

 

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

 پنجره ی اتاقم را باز می کنم

 

و فریاد می زنم:

 

تنهاییت برای من ...

  

غصه هایت برای من  ...

 

همه بغضها و اشكهایت برای من ..

 

بخند برایم بخند

 

آنقدر بلند

 

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

 

 

 

صدای همیشه خوب بودنت را     




دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : خودم وغصه


صدایم کن صدای تو خوب است

 

دلم بهانه ات را میگیرد

چقدر امروز حس میکنم نبود تورا

صدایت در گوشم میپیچد ومن می گویم:

جانم....

مرا صدا کردی...؟؟!!

 

 



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:1 ::  نويسنده : خودم وغصه