درباره وبلاگ


زخمی عمیق بر پهلویم است. روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همگان گمان میکنند که من مستم ومیرقصم.....
آخرین مطالب
پيوندها
  • خرید ساعت مچی
  • جمع دانشجویی
  • میلاد خانه
  • lonly.girl
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فریاد و آدرس پریدخت.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 27470
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ

فریاد
مرورم کن خط به خط از نو...




دستم،
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
… … …تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟




سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : خودم وغصه

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

                                                           عارف از خنده می در طمع خام افتاد

انگشتات را نگاه کن....دوباره سه باره...و چند باره.....!!

آنقدر مینوازیم تا نغمه ای که ساز میکنیم هماهنگ تر شود...

هم آهنگ باد...درختان...آسمان...ستاره ها....آبهای روان.... و همه سکوتی که میان کوهستان است.

در زمستان طلوعی خواهد بود از نغمه های روشنی و نور..و بارانی از حضور خداوند....

تا بهار در رویشی دوباره همراه ما بنوازد...

و همه روزهای سال مست باشیم از طراوت و شادی که خداوند به ما هدیه میدهد.




دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم… ای طرفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب ندارم… رفتست قرارم

چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم… تا دام در آغوش نگیرم نگرانم

******

از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی… بر دل بنشانی

چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی… وای از شب تارم

در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم… از دیده رهه کوی تو با عشق بشویم

با حال نزارم… با حال نزارم

******

بر خیز که داد از من بیچاره ستانی… بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی

تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی… خوش جلوه نمایی

ای برده امان از دل عشاق کجایی… تا سجده گذارم… تا سجده گذارم

******

گر بوی تو را باد به منزل برساند… جانم برهاند

ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند… جز گرد و غبارم… جز گرد و غبارم

******

 

 



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:52 ::  نويسنده : خودم وغصه

از تمام زیبایی های دنیا یک لبخند تو کافی ست تا مست شوم از شادی ،

لبریز شوم از شور ،

و تمام شوند غصه های کهنه ی دلم ...

دوستت دارم های روح نوازت را هرگز از من دریغ مدار

و دستان مردادیت را ،

بانوی وحشی صفت تو به شرجی دستانت رام می شود و آرام ...



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

 

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

 پنجره ی اتاقم را باز می کنم

 

و فریاد می زنم:

 

تنهاییت برای من ...

  

غصه هایت برای من  ...

 

همه بغضها و اشكهایت برای من ..

 

بخند برایم بخند

 

آنقدر بلند

 

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

 

 

 

صدای همیشه خوب بودنت را     




دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : خودم وغصه


صدایم کن صدای تو خوب است

 

دلم بهانه ات را میگیرد

چقدر امروز حس میکنم نبود تورا

صدایت در گوشم میپیچد ومن می گویم:

جانم....

مرا صدا کردی...؟؟!!

 

 



دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:1 ::  نويسنده : خودم وغصه

تو نیستی که ببینی

                             چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم

         تو نیستی که ببینی

                              چگونه از دیوار جواب می شنوم....



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:27 ::  نويسنده : خودم وغصه

چقدر جای تو خالیست...
کنار این تن تنها...
کنار این من بی تو...
میان ثانیه هایی که سخت می گذرند...
در این هیاهوی دردناک سکوت...
و جنجال قطره های اشک و عکس تو...
و زمزمه ی دوستت دارم ها...
چقدر جای تو خالیست...
 بسان کابوس است...تمنای بیقراری منو نبودن تو...
شبیه مرداب است...نگاه خسته ز دوری و دیوار سپید...
در این شب براق از اشک و از مهتاب....چقدر جای تو خالیست...



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:25 ::  نويسنده : خودم وغصه

حالمو که میپرسه سر درد دلم باز میشه...
میگه : دلت واسه نفست تنگ شده...برگرده خوب خوب میشی...
میگم : تنهایی داره خفم میکنه...
میگه : خودتو سرگرم کن...نذار وقتی از سفر برگشت افسرده باشی...
میگم : آخه اون که باشه افسردگی معنی نداره...
میگه : اثرش رو توی چشمات میبینه...ناراحتش نکن...
میگه : جوری عاشق باش که حتی وقتی نیست حضورش رو حس کنی...
میگم : وقتی نیست انگار سقف خونه کوتاه میشه...انگار دست و پامو با زنجیر بستن...انگار.....
آه میکشم...بغضم سنگین شده...
منتظرم یه چیزی بگه تا بغضم بترکه...
اما چیزی نمیگه...
سکوت میکنه تا من بگم...
میگم....
اونقدر میگم تا صورتم خیس اشک میشه...
خیسه خیس...................................



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : خودم وغصه

تازگی ها به اینجا که میرسم چیزی مثل جوهر قلم بر صفحه یخ می بندد ...  به پاس این یخ بستگی ها ی بی دلیل سکوت کرده ام ... سکوتی نه بالا تر از فریاد ... یک سکوت ساده و معمولی  ... همین.

 

تازگی ها به اینجا که میرسم چیزی مثل جوهر قلم بر صفحه یخ می بندد ...

 

به پاس این یخ بستگی ها ی بی دلیل سکوت کرده ام ... سکوتی نه بالا تر از فریاد ...

یک سکوت ساده و معمولی  ... همین.


یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:59 ::  نويسنده : خودم وغصه