درباره وبلاگ


زخمی عمیق بر پهلویم است. روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همگان گمان میکنند که من مستم ومیرقصم.....
آخرین مطالب
پيوندها
  • خرید ساعت مچی
  • جمع دانشجویی
  • میلاد خانه
  • lonly.girl
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فریاد و آدرس پریدخت.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 126
بازدید کل : 27434
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ

فریاد
مرورم کن خط به خط از نو...




هر آهنگي که گوش ميدهم
به هر زباني که باشد
بغضم را ميشکند ...
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنيا مسلط است



پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

کاسه صبرم از سرم جدا شد

جمجمه صبر ایوبم جیغ کشید

به انتظار تو نشسته ام

 در این ازدحام گرگها

گفتم شاید بره ارامی باشم

 

در میان هیاهوی بره ها

 

صدای سکوتم را بشنوی

 

"زنده یاد سمیه اشرافی فر"



دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 18:6 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

آری یاد آرام لحظات زیبای  الهی زیر چراغانی میلاد نور



یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : خودم وغصه

 

سکوت کال من اینروزها از بی حوصلگی نیست ... حرفهایم از رسیدن بی هنگام بغضم بی حوصله اند ...

تلخم آقا اینروزها ... بسیار تلخم ... تلخ و ابری و مثل آسمان شهرمان بی باران ...

امروز بغض آلود رفتم تا ببارم بر شانه ی سنگ صبورم ... چقدر بزرگ شده ام آقا ... آنقدر که اشکهایم دیگر حتی با آینه هم

تعارف دارند ...

دلم دریا میخواهد آقا ... تا بنشینم و از طوفان و طوفان زدگیم بگویم و حیرانش کنم ...

کاش دل دریا هم تنگ من شود ...


 



جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : خودم وغصه

با چه کس می توان گفت؟
که دیگر گریستن علاج بغضهای پوسیده ام نیست...
با چه کس می توان گفت؟
که دیگر برای زخمهای دردناک قلبم مرهمی نیست...
یکی در صدایم پیر شد...
یکی در گلویم تلخ لنگید...
با چه کس میتوان گفت؟ که این من دگر با خودش مهربان نیست...
چقدر خسته ام...چونان برگ پاییز...
چونان تکه سنگی  که جا مانده آنجا...در اعماق یک رود...
و آب روان چه با لطف و آرام می سایدش...
با چه کس می توان گفت؟
 که این سنگ خسته که این برگ خشک
.................
چقدر خسته است...
و نقش دلش...چونان تنگ زیبا اما.........
 شکسته است...



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:36 ::  نويسنده : خودم وغصه

حنا دختری در مزرعه نبود!

در آشپزخانه هم نبود!

نه روی لیوانها می رقصید و نه به جفت گیری گلها می اندیشید

به ناخنهایش هم برگ گل کوکب نچسبانده بود!

صبح یک روز سرد بهاری خودش را از دو گیلاس سرخ همزاد آویخت تا پاهایش نرسد کف باغچه!

...



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : خودم وغصه

خواب دیدم باران آمد...

 و کوچه ی مست  از بوی خاک باران خورده ، سکوتش را نعره کشید...

و من پای برهنه در مستی کوچه  دویدم ...

و یکی صدایم کرد ...

 و صدایش دلم را لرزاند ...

 و دیدم که به دستم چتری داد ...

 اما نیاز من چتر نبود ...

 

تب داشتم ...




جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : خودم وغصه

امشب خیلی دلم گرفته ...

اشک های معصوم و به زانو فتاده ام مجالی برای فرصتی دوباره نمیابند ....

من چه بنویسم وچه بگویم که در دلت بشیند

هر تپشم حسرت تورا دارد

آ ه ه.ای خیال گمشده من کجایی ،کجایی.؟؟؟؟

گله نمیکنم گله ای ندارم... مدتی است در سکوت اسیرم .دریاب مرا ای جان!!!



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : خودم وغصه

شبی در کوچه ام او تار میزد

چه ساده عاشقی را دار میزد

دو دستانش چنان در لرزه افتاد

که گویی وی دلش را بار میزد

به آهنگی غریب پیغام میداد

همین آهنگ را بسیار میزد

به هم پیچیده بود او کوله باری

گره را با دو دست یار میزد

به چشمش اشک و بر دل آه میداشت

دلش را با خدا اینبار میزد

نگه از پنجره کردم ودیدم

سرش را بر سر دیوار میزد

شب دیگر بدیدم ساده آمد

 

خودش را با خودش صد بار میزد




چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : خودم وغصه

هنوز آیا دو چشمت شوق دیدار مرا دارد؟

به یادت مانده پیمانت؟

خبر داری خودم را در تو می بینم؟

اگر روزی نباشی تو خودم را هم نمی بینم؟

 

خبر داری؟؟؟؟؟؟




چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : خودم وغصه